English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8968 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
suspensor U موجب تعلیق نگاهدارنده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
suspensions U تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension U تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
handler U نگاهدارنده
maintainer U نگاهدارنده
preservatives U نگاهدارنده
preservative U نگاهدارنده
handlers U نگاهدارنده
retinaculum U بند نگاهدارنده
stabilizer muscule U عضله نگاهدارنده
direct video storage tube U نگاهدارنده تصویر
dabber U میله نگاهدارنده هسته
reticulum U بافت نگاهدارنده اعصاب
birder U نگاهدارنده وتربیت کننده مرغان وپرندگان
suporting cells U یاختههای نگاهدارنده یاختههای حمایت کننده
abeyance U تعلیق
suspense U تعلیق
interruption U تعلیق
interruptions U تعلیق
pendency U تعلیق
suspension U تعلیق
hang U تعلیق
deep freezes U تعلیق
deep freeze U تعلیق
suspensions U تعلیق
hangs U تعلیق
colloidal suspension U تعلیق کلوییدی
cardanic suspension U تعلیق کاردان
suspension U ایست تعلیق
suspense U درحال تعلیق
suspensions U ایست تعلیق
abeyance or adeyancy U تعلیق تعویق
engine mounting U تعلیق موتور
probation U تعلیق مجازات
suspensive U تعلیق معلق
suspension of punishment U تعلیق مجازات
stay of proceedings U تعلیق دادرسی
spring suspension U تعلیق فنری
hanging prevention U ممانعت از تعلیق
reprieval U تعلیق مجازات
reduction to absurdity U تعلیق به محال
precipitant U تعلیق شدنی
precipitable U تعلیق پذیر
lay off U تعلیق کارگر
suspensive U درحال تعلیق
four point suspension U تعلیق چهارنقطهای
remainder U حالت تعلیق
retentor U عضله نگاهدارنده عضله ماسکه
on probation U در دوره تعلیق مجازات
on probation U به شرط تعلیق مجازات
to be on probation U در دوره تعلیق مجازات
to be in suspension U در حالت تعلیق بودن
suspension wheel U چرخ تعلیق خودرو
reductio ad absurdum U تعلیق بامر محال
front wheel suspension U تعلیق چرخهای جلو
hanging U اویزان درحال تعلیق
emulsifies U بحالت تعلیق دراوردن
hoisting U دستگاه تعلیق جرثقیل
emulsify U بحالت تعلیق دراوردن
emulsified U بحالت تعلیق دراوردن
reprieving U تعلیق اجرای مجازات
emulsifying U بحالت تعلیق دراوردن
reprieves U تعلیق اجرای مجازات
reprieved U تعلیق اجرای مجازات
reprieve U تعلیق اجرای مجازات
suspend U معلق کردن تعلیق دادن
privations U محروم سازی تعلیق مقام
suspending U معلق کردن تعلیق دادن
hypostasis U موجود فرضی حالت تعلیق
privation U محروم سازی تعلیق مقام
probation order U دستور یا حکم تعلیق مجازات
front axle suspension U اویزش یا تعلیق اکسل جلو
stultification U تعلیق بمحال احمق ساختن
suspends U معلق کردن تعلیق دادن
torsion bar U بار پیچشی اهرم تعلیق
to be on probation U در دوره تعلیق مجازات بودن
suspending U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspends U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie U بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
suspend U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E] U حکم دوره تعلیق مجازات دادن
disperse U [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
occasioned U موجب
causing U موجب
occasion U موجب
origin U موجب
origins U موجب
incurred U موجب
inducement U موجب
inducements U موجب
occasioning U موجب
incurs U موجب
contributive U موجب
incur U موجب
offeror U موجب
causes U موجب
cause U موجب
in conformity with U بر موجب
incurring U موجب
occasions U موجب
whereby U که به موجب ان
contributory U موجب
emulsioned U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols U تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol U تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsioning U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsions U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
promibitive U موجب منع
stumbling block U موجب لغزش
cuse of a U موجب وحشت
entails U موجب شدن
stumbling blocks U موجب لغزش
to bring forth U موجب شدن
pleasing U موجب مسرت
ill fated U موجب بدبختی
entailing U موجب شدن
entailed U موجب شدن
entail U موجب شدن
give rise to U موجب شدن
effectuate U موجب شدن
scourger U موجب بلا
gratifying U موجب خوشنودی
federal reserve system U سیستمی که به موجب ان
afford U موجب شدن
afforded U موجب شدن
affords U موجب شدن
sperm U موجب ایجادچیزی
sperms U موجب ایجادچیزی
thorn U موجب ناراحتی
thorns U موجب ناراحتی
conducive U موجب شونده
like a red rag to the bull U موجب خشم
affording U موجب شدن
bring U موجب شدن
brings U موجب شدن
bringing U موجب شدن
suspension strap U نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
evinced U موجب شدن برانگیختن
peristrephic U گرداننده موجب گردش
hysterogenic U موجب اختناق رحمی
hysteroid U موجب اختناق رحمی
sidesplitting U موجب تشنج پهلوها
lactogenic U موجب ترشح شیر
inotropic U موجب انقباض ماهیچه
drawing card U موجب جلب توجه
evince U موجب شدن برانگیختن
sufferance U سکوت موجب رضا
incentive U اتش افروز موجب
incentives U اتش افروز موجب
smoke screen U موجب تاریکی وابهام
ulcerative U موجب تولید زخم
evinces U موجب شدن برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
resolutive U محلل موجب فسخ
belly laugh U هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs U هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
suspensory U موجب تعویق بیضه بند
scarecrow U ادمک سرخرمن موجب ترس
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
scarecrows U ادمک سرخرمن موجب ترس
silert gives consent U خاموشی موجب رضا است
ignominious U موجب رسوایی ننگ اور
motivate] U تحریک کردن موجب شدن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivated U انگیختن موجب و سبب شدن
motivate U انگیختن موجب و سبب شدن
haste makes waste U تعجیل موجب تعطیل است
occasions U موجب شدن فراهم کردن
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasion U موجب شدن فراهم کردن
motivating U انگیختن موجب و سبب شدن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
detractive U سبک کننده موجب کسرشان
motivates U انگیختن موجب و سبب شدن
inbreed U موجب شدن بوجود اوردن
inured U معتاد کردن موجب شدن
inures U معتاد کردن موجب شدن
inuring U معتاد کردن موجب شدن
inure U معتاد کردن موجب شدن
flunk U چیدن موجب شکست شدن
flunked U چیدن موجب شکست شدن
flunking U چیدن موجب شکست شدن
flunks U چیدن موجب شکست شدن
lutenize U موجب ایجاد جسم زرد
probation officers U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
denominative U مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
this act provoked my inquiry U این کار موجب پرسش من است
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
abortionists U کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock U چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
breeding grounds U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding ground U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighter U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighters U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
Recent search history Forum search
1ترک عادت موجب مرض است
2ظروف یکبار مصرف بصورت عامیانه به انگلیسی چی میشه
0چرادر کامپیوترهای قدیمی وقفه ها موجب میشد تاثباتهادرمحلهایی ثابت ذخیره شوند
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com